آن قصه شنیدید که در باغ٬یکی روز از جور تبر٬زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشه ی هیزم شکن و اره ی نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کاین موسم حاصل بود و نیست تورابا
ر
تا شام٬نیفتاد صدای تبر از گوش شدتوده در آن باغ٬سحر٬هیمه ی بسیار
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار
آوخ که شدم هیزم و٬آتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
خندیدبرو شعله٬که از دست که نالی ؟! ناچیزی تو٬کرد بدین گونه تورا خار
آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد!!! فرجام٬به جز سوختنش نیست سزاوار
جزدانش حکمت نبود میوه ی انسان ای میوه فروش هنر٬این دکه و بازار
از گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل کردار نکو کن٬که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت روز عمل و مزد بو.د کار تو دشوار
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشه ی هیزم شکن و اره ی نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کاین موسم حاصل بود و نیست تورابا
ر
تا شام٬نیفتاد صدای تبر از گوش شدتوده در آن باغ٬سحر٬هیمه ی بسیار
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار
آوخ که شدم هیزم و٬آتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
خندیدبرو شعله٬که از دست که نالی ؟! ناچیزی تو٬کرد بدین گونه تورا خار
آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد!!! فرجام٬به جز سوختنش نیست سزاوار
جزدانش حکمت نبود میوه ی انسان ای میوه فروش هنر٬این دکه و بازار
از گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل کردار نکو کن٬که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت روز عمل و مزد بو.د کار تو دشوار